عشق بازی ،کار لحظه به لحظه ی طبیعت است! ناخود آگاه ما ، در طی قرن ها و بدون این که به یاد بیاوریم ، زندگی کردن ،عشق بازی و عشق ورزیدن را از تپیدنِ نبضِ طبیعت آموخته است ، اما ما موجودات فراموش کار عادت کرده ایم چشم هایمان را ببندیم و تنها به خیال های باطل درونمان بنگریم!
اینجا در غرب! منتظر طلوع خورشید نشسته ام . دیشب همین حوالی آسمان تا قبل از باریدن برف شادی با چراغ هایی از جنس ستاره تزئین شده بود! این برف ها رخت سپید عروسی زمین است. زمینی که منتظر آمدن خورشید آرام بر مدار خود خفته است …
هرچند سال هاست که آن ها را می بینم اما با رسمشان آشنایی ندارم !به جای شب ،داماد گستاخانه در روز روشن می آید و رخت سپید عروس را از تنش به در می کند! و با نوازش شعله هایش با زمین عشق بازی می کند! او با امدنش ابر ها را می دردتا برای لحظه ای رنگِ سرخِ خاصی آسمان و زمین یعنی زمان را در بربگیرد و بلاخره خورشید زمین را به اغوش میکشد …
راست می گفتند زمین مادر است.اما این اشتباه فاحش که خورشید خانم باشد الحق که بخشودنی نیست!چرا که من خودم با چشم خودم رصد کرده ام که همین خورشیدِ خودمان نه زن دیگر در اقسا نقاط کهکشان اختیار کرده و از هر کدام هم بچه هایی دارد یکی از یکی خوشگل تر و ماه تر ،که به لطف گرمای وجود پدر دور مادر می گردند
نوشته ای از مهدی کیانی
سلام این متن منو برد به سمیرم….. اما حیف که تا چهارسال دیگه فک کنم سفیدی برفو نمیبینم و سرماش انگشتامو سر نخواهد کرداماعوضش حسابی دلتنگ ذوق تعطیلی مدرسه واسه راه بندونو یخو یخبندون یه روز برفی میشم.آخه چطور میتونم باد های وحشی رو جایگزین دونه های برف کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بدرود
سحر عزیز سپاس از متن زیباتون لذت آرامش دونه های برف در کناراندیشه تلاطم و آتیش بیابون معنا پیدا میکنه انشاله که این چهارسال پله ای باشه برای پرواز هزارسالتون
جای بحث داره