ریشه‌های ابزورد در آثار چخوف


 

ریشه‌های ابزورد در آثار چخوفآنتوان چخوف نمایشنامه‌هایی خلق کرد که از برخی جهات‌ رهگشای مدرنیته شد و ردپای ابزوردیسم در آن به وضوح یافت می‌شود. برای پی بردن به این شباهت‌ها در این مقاله سعی شده است علاوه بر تشریح ویژگی‌های خاص آثار ابزوردیست‌ها و چخوف و شرایط اجتماعی و فلسفی که بستر ساز این جریانات شده به رگه هایی از شباهت‌های بین آن دو، در دو بعد مضمونی و ساختاری‌(پیرنگ، شخصیت، زبان، ژانر) اشاره گردد.
یاس و نومیدی و اضطراب از سویی نتیجه تقابل نویسنده با دنیای اطرافش است و از سوی دیگر مولود شرایط تاریخی اجتماعی خاصی است که نویسنده در آن به سر می‌برد، روسیه در دوران فعالیت هنری چخوف،‌(اواخر قرن نوزده) دچار تحولات حاد فرهنگی قبل از انقلاب بود و آغاز فعالیت‌های نمایشنامه‌نویسی چخوف همزمان با شکست کوششهای اصلاح‌گرایانه و تغییرات اجتماعی شد. دوره‌ای که بنیادگرایان، سلطنت‌طلبان و قلدران سیاسی هنوز اهرام‌های قدرت را در دست داشتند.
خفقان اجتماعی در دوران چخوف بی شباهت به شرایط اجتماعی ابزوردیست‌ها نیست. جنگ جهانی و سرخوردگی بشریت در قتل و عام وحشیانه هم‌نوعان خود، به شکلی دیگر تاثیر بسزایی در آثار نویسندگان ابزوردیست دارد.
ظهور فیلسوفانی نظیر دکارت و شوپنهاور که تردید، شک و بدبینی را عرضه کردند و ظهور افراد شاخص دیگری در علوم مختلف نظیر داروین، فروید، انشتین و نیچه، که با نظریات خود جایگاه ملکوتی انسان را از آسمان‌ها به زمین خاکی آوردند و از سوی دیگر تجربیات هولناکی از قبیل وقوع دو جنگ جهانی، ظهور فاشیسم در اروپای به اصطلاح متمدن، انقلاب 1917 در روسیه و پیدایش رژیم‌های دیکتاتور کمونیستی و پیشرفت نیروی اتم برای ویران کردن کره زمین، از جمله عواملی هستند که نمایشنامه‌نویسان جنبش ابزورد را متقاعد کرد که زندگی مدرن از معنای اصیلش، تهی شده است.
"مارتین اسلین" برای اولین بار اصطلاح معناباخته (ابزورد) را در کتاب خود به همین نام، به کار برد. وی در این کتاب می‌نویسد که نمایشنامه نویسان این جنبش، با حسی از اضطراب مابعدالطبیعی درباره معناباختگی وضعیت زندگی انسان، می نویسند. شاخصترین این نویسندگان عبارتند از: ساموئل بکت، اوژن یونسکو، ژان ژنه، آرتو آدامو و نمایشنامه های اولیه ادوارد آلبی و هارولد پینتر نیز در همین مقوله می‌گنجد."
تئاتر ابزورد به لحاظ مضمونی، تئاتری است که بیش از هر چیز بر بی اعتمادی، وحشت، عدم اعتقاد، پوچی، بیهودگی، بی‌هدفی و گم گشتگی استوار است. تئاتری که امید در آن معنا و مفهومی ندارد؛ زیرا هدفی وجود ندارد که امید رسیدن به آن وجود داشته باشد، طبعاً در چنین شرایطی عمل انسان بی‌ارزش خواهد بود؛ زیرا هنگامی که هدفی وجود نداشته باشد، اعمال ما هم بی دلیل و اتفاقی است.
"همچنین معنا‌باختگی زندگی انسان تا حدی ناشی از مجبور شدن او به ادامه هستی بدون فردیت در جامعه‌ای ست که هیچ گونه مراوده چشمگیری در آن صورت نمی‌گیرد، فقدان فردیت در تمدن مدرن و هرج و مرج و سرگردانی انسان مدرن از مضامین دیگر تئاتر ابزورد هستند."

آنتوان چخوف، بیماری و عارضه دوران خود را، بی حوصلگی، خستگی، بی‌علاقگی و پوچ‌گرایی انسان خرده بورژوا و بعضی از روشنفکران جامعه‌اش می‌داند. چخوف اشخاص نمایشنامه‌هایش را از دل همین مردم انتخاب می‌کند و مضامین پوچی، بی‌هدفی، گم‌گشتگی، بی‌هویتی و… در نمایشنامه‌های او نیز موج می‌زند. در نمایشنامه‌های چخوف نا امیدی و بی هدفی شخصیت‌ها، در دیالوگ‌ها نیز مشخص می‌شود به عنوان مثال نمایشنامه"مرغ دریایی":
"مدونکو: شما چرا همیشه لباس سیاه می‌پوشید؟
ماشا: برای این که عزای زندگیم را گرفته‌ام . برای اینکه بدبختم
و این سیاه بینی تا پایان نمایشنامه از زبان اشخاص دیگر نمایشنامه بارها تکرار می‌شود.
آرکادینا: هیچکس کاری نمی‌کند، همه فلسفه می‌بافند و عقایدشان را بیان می‌کنند
در نمایشنامه"دایی وانیا"، ووی نیتسکی و یلنا هردو اعتراف می‌کنند که موجودات کسل کننده و ملال آوری هستند و هیچ کاری انجام نمی دهند"
"به لحاظ ساختاری نمایشنامه‌های ابزورد به نقص ساختار سنتی مبتنی بر داستان و پیرنگ می‌پردازند و بر خلاف تئاتر موقعیت‌های منسجم، با شخصیت پردازیهایی که ریشه در منطق انگیزه‌ها و واکنش‌های اشخاص نمایش دارد، روبرو نیستیم. گهگاه زمان و مکان نمایش رابطه ذاتی، رئالیستی و واضح با کل نمایش ندارد. زبان چونان ابزاری برای مراوده منطقی به کار برده نمی‌شود. رابطه علت و معلولی بین وقایع وجود ندارد بنابراین تکرار وقایع، ساختاری دورانی، کیفیتی ایستا، فقدان رابطه علت و معلولی و فقدان هرگونه پیشرفت وقایع در آثار نمایشنامه نویسان معناباختگی، همگی دلالت بر سترون بودن ارزشها یا فقدان ارزش‌ها در دنیای مدرن است." تمام این ویژگیها به این دلیل است که ابزوردیست‌ها، زندگی انسان را بی‌معنا می‌دانند بنابراین توالی منطقی در زندگی انسان را نمی‌پذیرند و ساختار مبنی بر علیت و توالی و تحول را قبول ندارند و دست به خلق ساختار جدیدی می‌زنند که در آن معیارهای نمایشنامه به مثابه معیارهای زندگی از هم پاشیده است.


در نمایشنامه‌های"مرغ دریایی"، "سه خواهر"، "دایی وانیا" و"باغ آلبالو" کشمکش‌ها درونی ست و به آسانی قابل رویت نیستند، جای حرکات نمایشی و رویدادها را روانشناسی شخصیت‌های بازی (امید‌های بر باد رفته، فرصت‌های از دست رفته و پذیرش قضا و قدر) گرفته است. شخصیت‌ها معمولاً دچار تحول نمی‌شوند و گاهی اوقات ساختار آن‌ها به ساختار دورانی نزدیک می‌شود‌(دایی وانیا). ماجراهای اصلی مانند فروش ملک در"باغ آلبالو"، خودکشی ترپلف در"مرغ دریایی" و …. در خارج از صحنه اتفاق می‌افتد و در صحنه در مورد آن اتفاقات حرف زده می‌شود.
آنتوان چخوف نویسنده نمایشنامه‌های بی‌ماجرا شناخته شده در نمایشنامه‌ها هیچ گاه به نقطه اوج نمی‌پردازد. در"باغ آلبالو" ملک فروش می‌رود ولی در واقع صاحبان ملک واکنشی آنچنانی در قبال از دست رفتن ملک نشان نمی‌دهند. در واقع هر کسی به دنبال اشتغالی تازه و مناسب برای خودش می‌رود و به جای گره‌گشایی تراژیکی که آماده‌اش شده‌ایم به یک پایان هیچ می‌رسیم. ‌کلامی در کار نیست و فقط صداهایی می‌آید. در کل هر چهار نمایشنامه آخری چخوف، ساختار مبنی بر علیت و توالی و تحول را نقص کرده و پایانی غیر کلامی و سمبولیک دارند و در هیچ کدام اوج تراژیکی وجود ندارد.
"ناظر‌زاده کرمانی نمایش‌های ابزورد را عبث‌نما نامیده و شخصیت‌های تئاتر عبث گرا را انسان‌هایی تنها، مضطرب، حاشیه نشین، پرحرف، خسته کننده، درونگرا، بی‌هدف، کم عقل، نا امید، رفاه طلب با تمایلات جنسی مشکوک و غیر متعارف می‌داند."
شخصیت‌های 4 نمایشنامه پایانی چخوف، عمدتاً از اشراف زاده‌های رو به زوال هستند که با کندوکاو در ریشه‌های روانی آن‌ها، به تنهایی، اضطراب، بی‌هدفی و سرگردانی آن‌ها پی می‌بریم. شخصیت‌ها معمولاً ضعیف‌اند و نمی‌توانند دست به عمل بزنند آن‌ها حتی از درک موقعیت خویش عاجزند نه مبارزه می‌کنند و نه به حل مشکلات می‌پردازند، منتظر حادثه می‌نشینند و تقدیر می‌راندشان و تقدیرشان را با شکیبایی تحمل می‌کنند. آن‌ها یا نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند و یا به دنبال چیزهایی که می‌خواهند نمی‌ ‌روند و گرفتار نوعی هرج و مرج درونی هستند و نمی‌توانند از چنبره پوچی ناشی از این تقدیر‌گرایی بگریزند، آن‌ها همیشه حسرت گذشته را می‌خورند. بنابراین می‌توان گفت که ولادیمیر و استراگون بکت به لحاظ ریشه های روانی و به نوعی سکون و رکود شخصیتی، شباهت‌هایی با اشخاص نمایشنامه‌های چخوف مثلاً ووی نیتسکی یا ترپلف چخوف دارند.
در تئاتر ابزورد، زبان کارکردهای همیشگی خود را از دست می‌دهد و وسیله‌ای می‌شود برای مقاصدی از جمله خلق ابهام، ایجاد سوءتفاهم، ایجاد وحشت، بیان دردهای ناگفتنی، اعتراض، قساوت و…. هرکدام از نویسندگان ابزوردیست بر اساس مقاصد و اهداف خود، شکل خاصی از زبان را به وجود آورده و شباهت آن‌ها در این است که زبان دیگر برای انتقال اطلاعات، داستان‌گویی، وصل رویدادها و شناخت شخصیت‌ها به مخاطب به کار نمی‌رود.
گفتگو در نمایشنامه‌های چخوف اگرچه کارکرد سنتی خود را انجام می‌دهد اما تفاوت‌هایی ظریف با دیالوگ نویسی پیش از خود دارد.
جملات نمایشی چخوف سرگردان است و به تندی تغییر جهت می دهد و غالباً به نظر می‌رسد که روی سخن با شخص بخصوصی نیست. چخوف زیر پوسته گفتگوها، طنز تلخی جای داده که بیشتر شبیه نیشخند عاقل اندر سفیه است. فقدان مراوده و عدم ارتباط انسان مدرن زبان ابزوردیست‌ها را به زبان چخوف تا حدی شبیه ساخته است.
مارتین اسلین در کتاب نمایش چیست می‌گوید: "در هفتاد سال اخیر، نمایش‌های تراژدی-کمدی باب شده است. این که نمایش‌های بزرگ چخوف را می‌توان هم کمدی به حساب آورد و هم تراژدی، ناشی از ماهیت واقعی این آثار، یعنی تراژدی-کمدی است. همچنین آثار برشت، ودکیند، یونسکو بکت و بسیاری از نمایشنامه‌های پیراندللو به همین گونه مختلط تعلق دارد."
بنابراین از نظر ژانر یا گونه نمایشنامه نیز شباهت‌هایی بین نمایشنامه‌های ابزورد و نمایشنامه‌های چخوف وجود دارد. در حالی که چخوف به کمدی بودن نمایشنامه"باغ آلبالو" اصرار می‌ورزد، استانیسلاوسکی آن را تراژدی می‌داند. در واقع چخوف مفهوم بسیار ظریفی از طنز را مدنظر داشته است، او عناصری از نوعی حال و هوای پاستورال قدیمی را برای مقاصد مشخصاً مدرن خویش بازسازی می کند او ظرافت نهفته در روش خود دارد که منجر به تحقق پتانسیل تراژدی کمیک می‌شود او با ارائه عمق در حال رشد شخصیت‌پردازی‌اش و با طرح ریزی دقیق اثرش و نیز با به کارگیری تاثیرات کمیک، فرم دراماتیکی را به حد اعلای خود می‌رساند. عده‌ای معتقدند که میان تراژدی و کمدی توازنی ایجاد می‌شود که در نهایت ما حصل آن را می‌توان کمدی چخوفی نام نهاد.
بنابراین می‌شود به صراحت بیان نمود که چخوف با کمک نمایشنامه‌های مدرن خود راهگشای تئاتر پوچگرا و ابزورد اروپایی شد. او با کمک طنزش فضای واقع‌گرایی را می‌شکند و نمایشنامه‌های او هنوز هم مدرن است چرا که لابیرانت خاص خود را دارد و نگاه فلسفی و شک برانگیزش او را نویسنده‌ای مدرن قرار داده است.

منابع:
بکت و تئاتر معناباختگی/جیمز رابرتس. تهران: انتشارات نمایش، اسفند 1377
هنر و ماوراء، فرشید ابراهیمیان تهران، سا ل 1380
نمایش چیست، مارتین اسلین، ترجمه شیرین تئاونی (خالقی)، انتشارات نمایش 1382
مقدمه ای بر تئاتر آینه طبیعت، اورلی هولتن، محبوبه مهاجر، انتشارات سروش، 1384
نمایشنامه های چخوف، نشر قطره،
پیشروان تئاتر اروپا، ناصر حسینی مهر، نشر قطره 1384
کتاب تئاتر پیشتاز، تجربه گر، عبث نما، دکتر ناظرزاده کرمانی، انتشارات جهاد دانشگاهی

برچسب ها: بدون برچسب

Add a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *