تأملی کوتاه بر محتوای پوچی

در نهاد انسان اروپایی یک پوچی ذاتی نهفته است که بر همه لحظه‌های بزرگ زندگی‌اش سایه می‌افکند. (آندره مالرو)

تئاتر ابزورد (پوچی) در یک جمله یعنی رسوخ فلسفه و محتوای پوچ‌گرایانه در فرم. سارتر به پوچی هستی اشاره داشت تا از گذر آن مفهومی وجودشناسانه (onto logic) را در اصیل‌‌ترین نقطه خود پیدا کند و به تبعبت از هایدگر ابرفیلسوف وجودشناس نقطه عظیمت خود را مرگ و سپس مفهوم عمیق نیستی قرار دهد.تاملی بر مفهوم ابزورد او به مفهوم اگزیستانسیالیسم در کنار تلقی خود از امر سیاسی وفادار بود و لذا ضمن ناامیدی از بورژوازی و جهان معاصر اروپایی انتخاب و آزادی را به عنوان ارزش‌هایی انسانگرایانه ترویج می‌کرد، لذا وفاداری به انسان و ارزش‌گذاری برای آزادی و انتخاب، پوچی را تنها برایش تبدیل به تمهید و راهی فلسفی می‌کرد، درست به مانند کاری که هایدگر با طرح قرارگیری جهان میان دو هیچ برای رسیدن به وجود اصیل انجام داد. از سوی دیگر سارتر درام خوب را درامی می‌دانست که مخاطب را از نظر اخلاقی درگیر کند حال آنکه ابزوردیسم (پوچ‌گرایی) ناامیدی از هر اخلاقی است و آنقدر جهان را نابسامان می‌بیند که بیشتر به سکوت متوسل می‌شود تا زبان. اما کامو به پوچی وفادارتر بود و جهان را غرق شده در بی‌‌معنایی به نمایش می‌گذاشت. آنچه کامو را از تئاتر ابزورد یا پوچی با فاصله قرار می‌داد، منطق گفتاری او بود؛ کامو برای نمایش پوچی به سلسله منطقی و معنازای روایت داستانی پناه می‌برد و این باعث می‌شد که با وجود محتوای پوچ نوع پرداخت منطقی درام در آثارش خود باعث تناقض شود، به شکلی که پوچی را معنا محور کند اینها همه کنار روحیه پر شور الجزایری او بود که از لایه های زیرین آثارش از نظر برخی منتقدان بیرون می‌زد و با بی‌روحی ابزوردیسم نمی‌خواند. سیریل کانلی منتقد انگلیسی معتقد بود "به دلیل الجزایری بودن کامو؛ نوعی شوق زندگی و جوانی که رنگی مدیترانه‌‌ای دارد، به پوچی و مرگ در کار او توازن می‌بخشد" (آرنولد هینچلیف، پوچی، نشر مرکز 1389).