روزها به کندی از پی هم می گذشتند ، من تنها در دشتی بی آب و علف ریشه در خاک دوانده بودم ،  شاخه های پیرم مثل گذشته تاب نگه داری میوه های تازه را نداشتند ،ناچار انها را زیر پا می انداختم و پوسیده  شدن انها را جلوی پرتوهای آتش وار خورشید  می دیدم […]