نویسنده، بازیگر و کارگردان
مهدی کیانی عضو بنیاد ملی نخبگان، کارشناس بازیگری و کارشناس ارشد کارگردانی سینما، تحصیلات خود را در این رشته از سال هزار و سیصد و نود با ورود به دانشگاه آغاز کرده و از سال هزار و سیصد و هشتاد وچهار در حرفه ی فیلم سازی و تئاتر مشغول فعالیت هستم. تا به حال در بیش از دویست کار هنری تحت عنوان نویسنده، بازیگر، تهیه کننده، کارگردان، تدوین گر، فیلمبردار و... فعالیت داشته. و در چندین جشنواره فرهنگی و هنری استانی و کشوری به عنوان دبیر اجرایی و عضو تیم اجرایی همکاری داشته ام. علاقه ی زیادی به ایرانگردی، جهانگردی و آشنایی با فرهنگ و سنت های اقوام مختلف دارم و حرفه ی عکاسی در این باره را از سال ها قبل آغاز کرده ام. همچنین به مطالعه فلسفه ،عرفان و تاریخ نیز علاقه زیادی دارم و مطالعات و پژوهش های خود را در این رابطه در قالب تالیف و ترجمه به چاپ رسانده ام. علاوه بر فعالیت در زمینه های هنری در حوزه فناوری اطلاعات، رایانه، وب ،هک وامنیت سیستم ها فعالیت داشته و با چندین شرکت برنامه نویسی وب و اپلیکیشن همکاری دارم، ضمن تدریس در دانشگاه، با چند آموزشگاه به عنوان مربی همکاری دارم. شما دوستان عزیز از طریق این وبسایت و شبکه های اجتماعی می توانید در جریانِ گزارشِ فعالیت ها و سفر های من قرار بگیرید
به کارگردانی حامد اصغرزاده و مهدی کیانی ۱۳۹۲
دبیر دومین جشنواره فیلم کوتاه پلان ۱۳۹۲
طراحی پوستر کوریولانوس برنده جشنواره تئاتر دانشگاهی ۱۳۹۶
به کارگردانی مهدی کیانی ۱۳۹۶
عاشقانهها | مهدی کیانیبه چشمهایت بیاموز وقتی به دنیا مینگرند، لااقل معنای جاذبه را برای زمین باقی بگذارند.
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیآخرین اثر هنری باران، رنگین کمانی بود ، که چندماه بعد، عمر کوتاهش را، زنده... میان گلهای بهاری یافتم.
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیمه که از زمین رخت بست، دود سیگار خیال خام مرد تنها شد
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیلبخند گل را که می بویم، داستان شکفتنش در ذهنم شکوفا میشود بوسه خاک، خنده آفتاب، عشق بازی باران... و آغوش گرم باغچه، آه ای گل کم عمر، داستان شکفتنت چه بلند است...
اندیشهها | مهدی کیانیخسته از راههای نرفته، کنار هدف ایستادهایم و به سرابی که در دوردست بخار می شود، دلبسته ایم. به چشمهایی می اندیشم که کورکورانه مینگرند، و خیالی که راحتمان نمیگذارد.
عاشقانهها | مهدی کیانیعشق را باید از زمستانی آموخت، که قلب سپید و آسمانی اش را، نثار رگهای زمین میکند، تا بهار را شکوفه باران کند. من اگر نماندم اما حضورم در تو جاریست...
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیفاصله چندان نیست، همین حوالی از لابه لای ابرها، یا در میان سنگ ها. در جوشیدن چشمه یا روییدن بهار، یا در خروش زلال یک جویبار. خدا را می شود پیدا کرد، ذکر شیرین بودن را با هر تپش تکرار کرد. هنوز هم می شود آسمان را سیر بویید. از قلب واژه زیستن، هنوز هم می شود جرعه ای نفس نوشید.
عاشقانهها | مهدی کیانیتمام قاصدکهای جهان را به سویِ تو پرواز دادهام، با نفسهایی که اِذن خداســـت. هـــزار رنـگ پاییـــــــــز را فرشِ زیرِ پایِ تو کردهام با، برگهایی که از جنسِ طلاست. مُلــکِ سلیمــــــــان دارم و حـکایتَت بانــٍویِ سبـاست، هرچه دارم پیش کش آمدنت، که نبخشیدن از کیســه ی خلیفــــــه خــــطاست...
اندیشهها | مهدی کیانیقطرهها به هم که میرسند، تنها می شوند، این است که تماشای یک قطره آب را از تماشای یک اقیانوس لذتبخشتر میکند.. هر قطره آب اقیانوس کوچکی است، اقیانوسی زلال... و ما آدمها اشک که میریزیم، فراموش میکنیم احساسمان به وسعت یک آسمان رسیده است، که میبارد!
عاشقانهها | مهدی کیانیرعد آغاز باران است... و برق نگاه تو آغاز عاشقی من سرانجام باران رنگین است و کمان برنده ابروان تو پایان آزادگی من ...
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیپاییز فرشی از برگ را پیشکش زمین کرده است، فرشی که هر گرهاش فصلیست، بافته شده به دار درختان جنگل، با نقشی هزار ساله از سوی خدا...
سپیده دم | مهدی کیانیحالِ این آنِ مرا هیچ کس از اهل زمینت نتواند که بفهمد تو ز غوغای جهان آگهم ساخته ای از دل و جان و... . همگان بی خبرند از معجزه ی لحظه ی هنگام اذان
اندیشهها | مهدی کیانیقلبی که چون زمستان، سپید و سخاوتمند باشد. فاتح سخت ترین قله های جهان می شود.
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیبرای پرنده ای که میداند فضل عاشقی کنار برکه ها در راه هست، باران امنترین سرپناه است.
عاشقانهها | مهدی کیانیدورت بگردم... روز"جهانگرد" را هرگز به من تبریک نگفتهای!
مادربزرگ | مهدی کیانیمادربزرگ، من آموخته ام.. تو برای ایستادن نیازمند هیچ عصایی نیستی! عصا برای ایستادن نیازمند دستان توست، ایستادگی تو داستان هفتاد ساله دارد.
عاشقانهها | مهدی کیانیجاذبهی تو، پیمان فصلهای عاشقی برگ و شاخه را میشکند. تا این پدیدهی عظیم فصل شاعری به نام پاییز را رقم بزند...
عاشقانهها | مهدی کیانیبه همهی اوج های جهان خاهم رسید، اگر در کنار من، حضور سبز تو ساکن باشد! این را لبهای تو زمزمه می کرد... در روزگاری که غرق پچپچه چشمهای تو بودم
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیهر دانه برف، شکوفه کوچکیست که سفر دور و درازش را از آسمانها آغازمیکند. آهسته به زمین مینشیند، از چشمهساران روانه میشود، جویباران را می پیمایدتا سر انجام بر شاخسار درختی بهاری بنشیند.
عاشقانهها | مهدی کیانیهمچون قدم های آب، که آبروی یک رود بود. طنین گام های تو، قلب مرا می سرود. سال هاست میدوم برای به تو رسیدنم، اما کویر شکسته را پای رفتن نیست، ای کاش سدبان دریچه حضور تو را این بار می گشود |زاینده رود
سپیدهدم | مهدی کیانیچه زیباست جانی که تو جانان، به جهانم دادی. هر نفسِ من، که به تو دادم و از دنیا، تو به من پس دادی. قطره ی اشک اگر جاری شد از گوشه ی چَشمی، دو سه چندان لب و لبخند و محبت، به دلِ خسته یِ من پس دادی.
اندیشهها | مهدی کیانیقهوهام را تا انتها سرمیکشم، که مبادا سرنوشتم ته فنجان باقی بماند!
ما هیچ، ما نگاه | مهدی کیانیای دریای بی کران چرا بر خود نمی تابی حال که چشمه ساران را تشنه ی عشق خود ره سپار رودخانه کرده ای !
پاییز | مهدی کیانیهیچکس و تنها هیچکس با خودم. بوی پاییز میدهم...
عاشقانهها | مهدی کیانیبا لب های خشکیدهام این بیت مینشیند به زمزمهی آب با دریای دو چَشمهایم حتا حاصل نشود سیراب خشکسالی دروغ است سراب است، سراب است، سراب
ماه شعبان | مهدی کیانیماه چند شبیست درتاب انعکاس سیرت تو مانده است. و من هراسانم که مبادا امسال هم لابه لای چراغانی کوچه مان تورا ازیادببریم.
مادربزرگ | مهدی کیانیبگذار سرِ تو بر سرِ سجاده و تربت نَنِشیند این بار، تو دلت سوی خداست این بهانست تا رُخت را ببیند یک بار، دانه دانه سبحان که به تسبیحش بنشاندی، همه یک مُهر شدند تا بر پیشانی تو بوسه باشند این بار
پاییز ۹۴ | مهدی کیانیای غــم انگیزتریــن پاییـــزِ عمــــر، عطــرِ شــور انگیـــزِ بــــادِ زُخــــم، ای صـــــدها بهـــــار را واژگـــــون، فصــــل عریــــــــانِ پُــر جنــــــون، ای که آفتابـــت پــر غـــــم اســـت، نیت ســــرخِ دلِ تومبهــــم اســـت، ای که بیرحمانه جان ها می دَری، این همه برگِ کبـــــود و تشنـــه را، با خـــود کجاهـــــــا می بــــــری؟
اندیشهها | مهدی کیانیلابه لای هیاهوی عید، باران باریدن گرفت و ماهیهای اسیرِ تُنگ، خیسِ باران شدند! روسریفروشِ کنار خیابان سراسیمه، روسرِ سرمایه اش را پوشاند. و انعکاس صدای سکه ای که داخل صندوقِ صدقاتِ پیادهرو انداختم، از سرم بیرون نرفت