روزها به کندی از پی هم می گذشتند ، من تنها در دشتی بی آب و علف ریشه در خاک دوانده بودم ، شاخه های پیرم مثل گذشته تاب نگه داری میوه های تازه را نداشتند ،ناچار ا ...
فاصله چندان نیست همین حوالی از لابه لای ابرها یا در میان سنگ ها در جوشیدن چشمه، یا روییدن بهار یا در خروش زلال یک جویبار خدا را می شود پیدا کرد ذکر شیرین بودن را با هر تپش تکرار کرد. هنوز هم می شود آسمان را سیر بویید. از قلب واژه زیستن، هنوز هم می شود جرعه ای نفس نوشید.