روزها به کندی از پی هم می گذشتند ، من تنها در دشتی بی آب و علف ریشه در خاک دوانده بودم ، شاخه های پیرم مثل گذشته تاب نگه داری میوه های تازه را نداشتند ،ناچار ا ...
لبخند گل را که می بویم، داستان شکفتنش در ذهنم شکوفا میشود بوسه خاک، خنده آفتاب، عشق بازی باران... و آغوش گرم باغچه، آه ای گل کم عمر، داستان شکفتنت چه بلند است...